کتاب زندگانی حضرت محمد (ص) و کلمات قصار، بخشى از کتاب سیرى در سیره نبوى اثر استاد شهید آیتاللّه مرتضی مطهرى است. این اثر شامل یک سخنرانى درباره تاریخچه زندگانى پیامبر (ص) به طور خلاصه و با زبان ساده و نیز تحلیل سخنانى چند از آن حضرت، به ضمیمه ترجمه صد سخن از آن بزرگوار مىباشد.
در بخشی از کتاب زندگانی حضرت محمد (ص) و کلمات قصار میخوانیم:
پیغمبر فقیر بود، از خودش نداشت یعنى به اصطلاح یک سرمایهدار نبود. هم یتیم بود، هم فقیر و هم تنها. یتیم بود، خوب معلوم است، بلکه به قول نصاب لطیم هم بود یعنى پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند. فقیر بود، براى اینکه یک شخص سرمایهدارى نبود، خودش شخصا کار مىکرد و زندگى مىنمود. و تنها بود. وقتى انسان روحى پیدا مىکند و به مرحلهاى از فکر و افق فکرى و احساسات روحى و معنویات مىرسد که خواه ناخواه دیگر با مردم زمانش تجانس ندارد، تنها مىماند. تنهایى روحى از تنهایى جسمى صد درجه بدتر است.
اگرچه این مثال خیلى رسا نیست، ولى مطلب را روشن مىکند: شما یک عالم بسیار عالم و بسیار باایمانى را در میان مردمى جاهل و بىایمان قرار بدهید. ولو آن افراد پدر و مادر و برادران و اقوام نزدیکش باشند، او تنهاست؛ یعنى پیوند جسمانى نمىتواند او را با اینها پیوند بدهد. او از نظر روحى در یک افق زندگى مىکند و اینها در افق دیگرى. گفت: «چندان که نادان را از دانا وحشت است، دانا را صد چندان از نادان نفرت است».
پیغمبر اکرم در میان قوم خودش تنها بود، همفکر نداشت. بعد از سى سالگى در حالى که خودش با خدیجه زندگى و عائله تشکیل داده است، کودکى را در دو سالگى از پدرش مىگیرد و به خانه خودش مىآورد. کودک، على بن ابیطالب است. تا وقتى که به رسالت مبعوث مىشود و تنهایىاش با مصاحبت وحى الهى تقریبا از بین مىرود (یعنى تا حدود دوازده سالگىِ این کودک) مصاحب و همراهش فقط این کودک است؛ یعنى در میان همه مردم مکه کسى که لیاقت همفکرى و هم روحى و هم افقى او را داشته باشد، غیر از این کودک نیست. خود على علیهالسلام نقل مىکند که من بچه بودم، پیغمبر وقتى به صحرا مىرفت مرا روى دوش خود سوار مىکرد و مىبرد.