روزهای هفده تا نوزده اسفند ۱۳۶۲،
جزیرهی مجنون صحنهی یکی از شدیدترین درگیریهای عملیات خیبر بود که در
آن، رزمندگان ایرانی با تجهیزات اندک جلوی پاتک سنگین نیروهای عراق
ایستادند. رضا میرکریمی که پیش از این، ماجرای جبههرفتنش بهعنوان
امدادگر را در مجله داستان همشهری روایت کرده بود، در شماره نوروزی این
مجله، سراغ تجربهی غریب حضورش در عملیات خیبر در هفدهسالگی رفته است.
این
قصه، چند شخصیت اصلی دارد: سید یحیی یوسفی، علیرضا نوری و من که راویام.
اما قهرمان یکی بیشتر نیست: گردان ابوذر زنجان که میرفت تا دست خالی جلوی
پاتکِ یک تیپ را بگیرد. میگویم قصه چون بعضی از صحنههایش حتی در
هندیترین فیلمها و کلیشهایترین حکایت هم نمیگنجد اما این چیزی از
واقعی بودنشان کم نمیکند. همهی اینها جلوی چشمم اتفاق افتادهاند؛ از
ظهر ۱۸ اسفند ۱۳۶۲ تا ظهر ۱۹ اسفند ۱۳۶۲. از مرز جفیر تا جزیرهی مجنون. در
این بیستوچند ساعت، چیزهای زیادی در ذهن من تغییر خواهد کرد، آدمهایی
تصویرشان دگرگون خواهد شد؛ یحیی یوسفی، علیرضا نوری و من که تا مرز مردن
رفتم، ماندم و برگشتم.